کافه شعر

شعر بنوشید
جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ

ناگهان و به تدریج...

وقتی که اتفاق افتاد، باد می وزید، هوا گرگ و میش بود، مثل تمام روز های دیگر سال صبح کمی خنک تر بود، وقتی که اتفاق رخ داد، بچه های شهر بیشترشان خواب بودند! باران نمیبارید، ابری توی آسمان نبود، اصلن هیچ چیز غیر عادی ای نبود! وقتی اتفاق افتاد، ساعت ها از حرکت نایستادند، چراغ های راهنمایی اشتباه چشمک نزدند، روشنایی هیچ اتاقی خاموش نشد، هیچ برگی از روی درختی نیفتاد، هیچ عابری ناگهان دلش نگرفت و هیچ زنی برای معشوقش دلتنگ نشد! اصلن انگار هیچ اتفاقی نیفتاد! 
فقط...
کمی شیشه ی قلبت ترک برداشت!
فقط کمی تنها تر از قبل شدی...



نوشته شده توسط منتظر بارون
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

کافه شعر

شعر بنوشید

بایگانی
آخرین مطالب

ناگهان و به تدریج...

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ
وقتی که اتفاق افتاد، باد می وزید، هوا گرگ و میش بود، مثل تمام روز های دیگر سال صبح کمی خنک تر بود، وقتی که اتفاق رخ داد، بچه های شهر بیشترشان خواب بودند! باران نمیبارید، ابری توی آسمان نبود، اصلن هیچ چیز غیر عادی ای نبود! وقتی اتفاق افتاد، ساعت ها از حرکت نایستادند، چراغ های راهنمایی اشتباه چشمک نزدند، روشنایی هیچ اتاقی خاموش نشد، هیچ برگی از روی درختی نیفتاد، هیچ عابری ناگهان دلش نگرفت و هیچ زنی برای معشوقش دلتنگ نشد! اصلن انگار هیچ اتفاقی نیفتاد! 
فقط...
کمی شیشه ی قلبت ترک برداشت!
فقط کمی تنها تر از قبل شدی...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۰۵
منتظر بارون

نظرات  (۲)

بر می گردم
تا از این کوچه پس کوچه ها
جمع کنم
تکه های یادش بخیر را.
صابر سعدی پور
عنوان چقدر زیباست.
پست هم حسِ عجیبی داره...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">