یاد ایام...
گاهی چیزی دست میدهد که بهانه ای باشد برای فکر کردنت، برای پل هایی که خراب شدنشان چیز خوشایندی نبوده !
باید خودم را از روزگار پس بگیرم، همیشه فرصت هست، فقط باید اتفاق دست بدهد فقط باید امید داشت،
باید برگهای پاییزی زیر پایم را بشمارم تا یادم بماند من هم میتوانستم جایی بدتر از این باشم! زندگی چیزهای بهتری هم برای به خاطر سپردن دارد، مثل همان چای گرمی که برایم دم کرده بودی،مثل همین حس نداشتنت که بی دلیل این روز ها بر گلوی افکارم چنگ می اندازد، مثل همان عطری که همیشه توی همان پارک نزدیک دانشگاه از لباست به مشامم میخورد...
انگار این روز ها بیشتر دلتنگ آن روز هایمان میشوم. قرار بود همه چیز عاشقانه تر از این باشد! قرار بود زندگی روی دیگری نشانمان دهد!
+
باید تو رو پیدا کنم...