کمی فکر کن...
زندگی بالا و پایین دارد درست! حرفی نیست! اما تو فقط به پایین رفتن ها فکر نکن، زندگی پس و پیش دارد، قبول! اما رسم همراهی نیست فقط نگاهت را به نکرده ها و نداشتن ها و نبودن ها بدوزی! من با تو شروع کردم و تو با من... رسم این جاده تنهایی نیست! رسمش نیست من برای خودم بروم و تو برای خودت، یادت می آید آرزو هایی که توی خلوت خودمان ساختیم؟ تمام روز های دلخوشیمان که یادت نرفته؟ تمام روز های امید و اضطراب همان روز های برزخ بین رسیدن و نرسیدن، ماندن و رفتن، گاهی من دست تو را می گرفتم که جا نمانی و گاهی تو تمام امیدت را به جنگ نا امیدی من می فرستادی، هرچه بود ما با هم شروع کردیم و با هم ادامه خواهیم داد! دنیا ارزش یک لحظه دوری و ناراحتی بینمان را ندارد، تک تک این ثانیه های کوچک تنهایی برای ما که مبتلای همدیگریم عذاب آور خواهد بود! بیا و کنار این انار خشکیده جوانه بزن... بیا و اصلا این رود لاغر خشکیده را نبین! بیا و بمان، بیا و دستهایم را بگیر تا باز با هم ادامه بدهیم، کرکس های پیر منتظر همین تنهایی ها هستند تا رویا هایمان را تکه تکه کنند... اینجا هوای خوبی ندارد بدون تو! بیا و ببار روی تک تک برگ های خشکیده درخت انار توی حیاط! شاید هنوز ریشه ای به فکر جوانه زدن باشد...