باور کن
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ب.ظ
دوباره فصل پاییز و دوباره شعر و طعم شاعری کردن
اگرچه خاطراتت توی شعرم مثل قبلن نیست باور کن
من از گندم من از سیب خود حواست اینکه شاعرت باشم
وگرنه خرقه شاعر شدن اندازه من نیست، باور کن!
شبیه گرگ باران خورده ای هستم، که تنها مانده میدانی؟
اگر مرد است حرفی نیست اما دیگر آهن نیست باور کن!
شده کابوس و هر شب می جود تا صبح شعر بی پناهم را
برایم آخر این قصه تلخی که روشن نیست، باور کن...
۹۶/۰۷/۲۰
حرف نداشت.