میدانم، نمیدانی، نمی خوانی!
یار جان، دلبر جان! دلت خوش باشد، اصلا بی خیال من و شعر و کافه مان! اصلا قول و قرارمان پشم! اصل حالت خوب است؟ زندگی به کام مبارک می چرخد؟ بقیه را ولش! مثل هر روز بلند شو و چای نپتونت را توی ماگ مورد علاقه ات بنداز و روبروی پنجره موهایت را از زیر روسری سفیدی که برایت گرفته بودم کمی شل تر کن! بگذار باد مابینشان دست ببرد، برقصاندشان! بنشین و چایت را سر بکش، مبادا به من فکر کنی! خاطرت را مکدر نکنی دلبر جان! راضی به زحمتتان نیستم! از احوال من نپرس، حال من خوب است! هنوز گاه گاهی که سخت دلم میگیرد همان لباسی را که جا گذاشته بودی محکم بو میکنم! هنوز کمی عطر تو را دارد! دلبر جان خلاصه غصه ما نیست، تو خوش باش...
تو فقط باش هرکجا هستی...
هر کجایی خوشی همانجا باش